خدایا...

نوشته شده توسط:صابر اذعانی | ۱ دیدگاه

در هیاهوی زندگی دریافتم چه دویدن هایی که فقط پاهایم را از من گرفت ،

در حالیکه گویی ایستاده بودم !

چه غصه هایی که فقط به غم دلم حاصل شد،

 در حالیکه قصه کودکانه اى بیش نبود !

دریافتم کسی هست که اگر بخواهد میشود و اگر نخواهد نمی شود !

به همین سادگی …


چشمه ها در جاری شدن و علف ها در سبز شدن معنی پیدا میکنند

کوه ها با قله ها و دریا ها با موج ها زندگی پیدا میکنند

و همه ی انسان ها با عشق …

پس بار خدایا بر من رحم کن

بر من که میدانم ناتوانم رحم کن

باشد که لباس فاخری بر تن نداشته باشم

باشد که حتی دست و پایی نداشته باشم

و حتی من نباشد …

اما نباشد لحظه ای که در قلبم”
عشق” نباشد

  • http://greenutfeueolhr.exteen.com/20150622/hammer-toe

    http://greenutfeueolhr.exteen.com/20150622/hammer-toe

    • ۱۳۹۶/۰۲/۲۱ - ۲۲:۰۷:۴۰

    Great post.