ترسناک ترین داستان های کوتاه چندخطی

نوشته شده توسط:صابر اذعانی | ۱۱ دیدگاه

زنم که کنارم روی تخت خوابیده بود ازم پرسید که چرا اینقدر سنگین نفس می کشم؟ من سنگین نفس نمی کشیدم...

 

 

تمام زمانی که توی این خونه زندگی کردم حاضرم قسم بخورم بیشتر از درهایی که باز کردم،در بستم ...

....................

دخترم نمیذاره بخوابم چون با گریه های وقت و بی وقتش کلافم کرده.من حتی رفتم سر قبرش و بهش گفتم که تمومش کنه اما بی فایده بود...

....................

بعد از یه روز خسته کننده میای خونه و میخوای یه خواب شبانه راحت داشته باشی دستتو که میبری بالا که چراغ رو خاموش کنی تازه یه دست دیگه رو میبینی که روی کلید چراغه،تق،چراغ خاموش..

....................

رفت طبقه ی بالا تا بچه ی کوچیکشو که خواب بود چک کنه اما پنچره باز و تخت خالی بود...

....................

به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد؛ به من گفت: نرو که بن بسته! گوش نکردم، رفتم. وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم؛ پیر شده بودم!

....................

یه شب کاملا خواب بودم که یه نفر اومد و صدام کرد ولی بازم خواب بود. توی عالم خواب که بودم چشمام و باز کردم که یهو دیدم یه نفر کنارم ایستاده با قدی بلند و ردایی سفید. به زور میتونستم صورت سفیدش و ببینم. که یهویی از تخت افتادم پایین...

....................

اه،اذیت نکن رضا،غلغلکم می یاد،اینو به برادرم گفتم،که این نصفه شبی داشت پامو غلغلک مید،وقتی دیدم دست بردار نیست پا شدم که بزنمش،ولی هیچکس تو اتاق نبود!

..................

داداشی بیا بریم شنا،پاشو،پاشو دیگه! طه بزار بخوابم دیگه،حالا ظهر می ریم شنا،الان هوا تاریکه. ولی من تو روز که اینجا نیستم. بعد یادم اومد برادرم یه ماه پیش تو استخر خونمون غرق شده بود! ناگهان پاشدم،هیچکس اطافم نبود،و وسایل شنا طه کف اتاقم پخش بود!

....................

ناگهان از خواب پریدم،یه نفر منو به تخت جراحی بسته بود،با ترس به اطاق نگاه می کردم،صدای پای چند نفر می یومد،همین که به بالای سرم رسیدن،فهمیدم تمامشون مریضایی بودن که زیر دستای من مرده بودن!

...................

کنار پنجره هواپیما داشت بیرون را نگاه می کرد که دسته ای پرنده به هواپیما برخوردند. چندتایی به موتور هواپیما برخورد کردند و در چشم بر هم زدنی همه چیز به هم ریخت.هواپیما شروع به لرزش کرد و چراغ هایش خاموش.. مرد که صورتش از عرق خیس شده بود با فریادی ار خواب پرید..همه چیز آرام بود و مرد نفس راحتی کشید و رفت تا آبی به صورتش بزند..دسته ایی پرنده داشتند به هواپیما نزدیک می شدند!

....................

مرد ماهیگیر زودتر از همیشه از کلبه اش بیرون آمد تا به دریا برود. هوا گرگ و میش بود و دریا آرام! به ساحل که رسید یک تکه کیک دید که خیلی عجیب بود. مرد نگاهی به اطراف انداخت و پس از آنکه مطمئن شد کسی نیست آن را برداشت و یک گاز زد..هنوز مزه اش را نچشیده بود که سوزشی در دهانش احساس کرد..انگار چیزی در لثه اش فرو رفته بود. ناگهان چیزی از میان دریا که قلابش را به لثه ی مرد گیر کرده بود او را کشان کشان به داخل دریا کشید!

...................

 "دربست؟" مرد در را که بست بدون مقدمه ادامه داد : " تو روزنامه نوشته یکی توهم زده دوستش رو آدم فضایی دیده خواسته بکشدش از دستش فرار کرده.." و بی اختیار انگشتانش را به هم فشرد. راننده بدون حرف یا نگاهی فقط پوزخندی زد. هر لحظه استرس مرد زیاد می شد.. هر لحظه سرعت ماشین زیاد می شد و همزمات راننده تغییر چهره می داد بعد خندید و با صدایی بیگانه گفت: " حالا از اون خبر این همه ترسیدی یا از من؟" راننده باز گفت : " آقا صدامو میشنوین؟حالتون خوبه؟دربست تا کجا؟"

..................

مرد جوان بی صبرانه انتظار مهمان آخرش را می کشید تا تفریح جدیدشان را شروع کنند. بالاخره چند دقیقه بعد ۴نفره دور میزی نشستند و یکی شروع کرد به سوال پرسیدن و نعلبکی را چرخاندن! شب به پایان رسید و میزبان از میهمانانش خداحافظی کرد. در را که بست می خواست قالب تهی کند چون مهمان چهارم! دستش بسیار سرد بود.

....................

برای دومین بار از خواب بیدار شدم . گلویم حسابی خشک شده بود و از دیدن چهره ی چروکیده و ترسناک پیرزن متعجب شده بودم . بلند شدم و عرق ریزان به طرف روشویی رفتم . حسابی پریشان شده بودم . می ترسیدم . حتی وقتی لکه های درشت خون را روی زمین دیدم ، ترسم بیشتر شد . چشمانم را مالیدم . نه ، خواب نبودم . همه ی چیز هایی را که میدیدم باور داشتم . اطمینان داشتم که واقعی هستند . سر گیجه ی عجیبی ذهنم را می آزرد . دستم را از آب پر کردم و به وسیله ی آن چهره ام را شستم . حوله را چنگ زدم و صورتم را خشک کردم اما وقتی چهری ی خون آلود خود را درست روبروی خودم توی آینه دیدم کنترلم را از دست دادم . فریاد بلندی کشیدم و با سرعت به طرف اتاق خواب دویدم . قلبم به شدت میتپید . خنده های ترسناک ، گلویم را خشک کرده بودند . از شدت ترس پاهایم سست شده بودند . بعد از اینکه توی تخت خوابم رفتم و پتو را روی صورتم کشیدم ، حدس زدم که در آن وضعیت نمیتوانم بخوابم ولی در کمال تعجب به خواب عمیقی فرو رفتم . برای سومین بار پیرزن را در خواب دیدم . با صدایی خفه گفت : « متاسفم . نمیتوانم اجازه دهم روی قلبم بخوابی . » بعد از چند لحظه لرزش خانه یک جسم بزرگ روی من فرود آمد و خون تمام اتاق را پوشاند . و بعد ، از خواب پریدم ...

  • manicure

    manicure

    • ۱۳۹۶/۰۱/۱۹ - ۱۳:۱۹:۵۶

    Hey there! Quick question that's totally off topic. Do you know
    how to make your site mobile friendly? My web site looks weird when browsing from my iphone 4.
    I'm trying to find a template or plugin that might be able to resolve
    this issue. If you have any suggestions, please share.

    Appreciate it!

  • manicure

    manicure

    • ۱۳۹۶/۰۱/۱۹ - ۱۵:۱۲:۴۷

    Hurrah, that's what I was looking for, what a data!
    existing here at this web site, thanks admin of this website.

  • manicure

    manicure

    • ۱۳۹۶/۰۱/۱۹ - ۱۵:۳۵:۰۷

    all the time i used to read smaller articles that also clear
    their motive, and that is also happening with this piece of writing which
    I am reading here.

  • BHW

    BHW

    • ۱۳۹۶/۰۲/۰۱ - ۲۰:۴۸:۵۴

    I’m not that much of a online reader to be honest but your blogs really nice, keep
    it up! I'll go ahead and bookmark your site to come back down the road.
    Many thanks

  • BHW

    BHW

    • ۱۳۹۶/۰۲/۰۴ - ۰۳:۱۹:۵۵

    Right away I am going away to do my breakfast, when having my breakfast coming again to read more news.

  • manicure

    manicure

    • ۱۳۹۶/۰۲/۰۸ - ۰۰:۴۱:۱۲

    Great weblog here! Also your website a lot up fast! What host are you the use of?
    Can I get your associate link to your host? I desire my site loaded up as fast as yours
    lol

  • manicure

    manicure

    • ۱۳۹۶/۰۲/۰۸ - ۰۵:۳۷:۳۷

    Asking questions are really good thing if you are not
    understanding something completely, except this article provides pleasant understanding yet.

  • cynthia1shepherd31.wordpress.com

    cynthia1shepherd31.wordpress.com

    • ۱۳۹۶/۰۲/۱۲ - ۱۱:۲۹:۴۲

    Hey there, You've done an excellent job. I'll certainly digg it and for my part suggest
    to my friends. I am confident they'll be benefited from this web site.

  • manicure

    manicure

    • ۱۳۹۶/۰۲/۱۶ - ۱۴:۲۴:۴۷

    Fantastic beat ! I wish to apprentice while you amend your site,
    how could i subscribe for a blog website? The account aided me a acceptable
    deal. I had been tiny bit acquainted of this your
    broadcast provided bright clear concept

  • chaturbatefreetokenshack.com

    chaturbatefreetokenshack.com

    • ۱۳۹۶/۰۶/۱۵ - ۰۲:۲۰:۳۶

    Hello, i read your blog from time to time and i own a similar one and i was
    just curious if you get a lot of spam remarks?
    If so how do you reduce it, any plugin or anything you can suggest?
    I get so much lately it's driving me mad so any help is very much appreciated. http://chaturbatefreetokenshack.com/

  • Grant

    Grant

    • ۱۳۹۶/۰۶/۱۵ - ۰۷:۵۷:۵۳

    This excellent website certainly has all of the info I needed about this subject and didn't know who to ask. http://aqualifepics.com/index.php/component/k2/itemlist/user/20513