سرش رفت ولـــی قولش نه...

نوشته شده توسط:helma sadat | ۰ دیدگاه

روی دستش پسرش رفت ، ولی قولش نه!

نیزه هــا تا جگـــرش رفت ، ولی قولش نه!

این چه خورشید غریبی است که با حال نــذار،

پای نعش قمــــرش رفت ، ولی قولــــش نه!

باغبانی است عجبــــ! آن که درآن دشت بلا،

به خزانی ثمــــرش رفت ، ولـــــی قولش نه!

شیـــر مـردی که درآن واقعه هفتـــاد و دو بار،

دستــــــ غم بر کمرش رفت ، ولی قولش نه!

جان من برخــــیٍ " آن مرد " که در شط فرات،

تیـــر در چشم ترش رفتـــــــ ، ولی قولش نه!

هر طرف مینگری نام حسین است و حسین،

ای دمش گرم، سرش رفت ولی قولش نه!!!

 

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...