داستان کوتاه و آموزنده "مـــرد نابینا"
نوشته شده توسط:صابر اذعانی در زیـبا ، جالـب و دوست داشتنی » متـــون و جملات زیبا | ۱۶ آبان ۱۳۹۳ - ۱۶:۳۶ | ۰ دیدگاه
مردی نابینا زیر درختی نشسته بود! پادشاهی نزد او آمد، ادای احترام کرد و گفت : قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟ پس از او نخست وزیر همین پادشاه نزد مرد نابینا آمد و بدون ادای احترام گفت: آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟ سپس مردی عادی نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید: احمق،راهی که به پایتخت می رود کدامست؟ هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد. مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید: برای چه می خندی؟ نابینا پاسخ داد: اولین مردی که از من سووال کرد، پادشاه بود. مرد دوم نخست وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود. مرد با تعجب از نابینا پرسید: چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟ نابینا پاسخ داد: رفتار آنها … پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد… ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد...
« طرز رفتار هر کس نشانه شخصیت اوست »
لایـک و نظر یادتون نره!!!
-
تو هم جانی و هم جانانی...
۱۰ تیر ۱۳۹۶ ساعت ۱۶:۱۱ -
♫ آهنگ بسیار زیبای "علاقــــــــه خاصـــــــــــ" از بهنام بانی + متن♫
۱۰ تیر ۱۳۹۶ ساعت ۱۵:۳۵ -
***** آهنگ زیبای پویا بیاتی با نام هوای عاشقونه*****
۰۱ تیر ۱۳۹۶ ساعت ۱۷:۵۷ -
****آهنگ زیبای گرشا رضایی با نام دلم گرفته ای رفیق****
۰۱ تیر ۱۳۹۶ ساعت ۱۷:۲۰ -
♫ آهنگ بسیار زیبای "تنها نمیذارمت" از علی پرویزی♫
۲۳ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۴:۵۶
-
دانلود Muzila Firefox
Last Version
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است. چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد.
نظرات
ارسال نظر