روی دستش پسرش رفت ، ولی قولش نه! نیزه هــا تا جگـــرش رفت ، ولی قولش نه! این چه خورشید غریبی است که با حال نــذار، پای نعش قمــــرش رفت ، ولی قولــــش نه! باغبانی است عجبــــ! آن که درآن دشت بلا، به خزانی ثمــــرش رفت ، ولـــــی قولش نه! شیـــر مـردی که درآن واقعه هفتـــاد و دو بار، دستــــــ غم...