گفتگوی مـــورچه ای با خــــدا ... ♤♡♤

نوشته شده توسط:صابر اذعانی | ۳ دیدگاه
گفتگوی مـــورچه ای با خــــدا . . . بارش ، زیادی سنگین بود و سربالایی زیادی سختـــ... دانه ی گندم روی شانهـ های نازکش سنگینی می کرد... نفس نفس میزد؛ اما کسی صدای نفسهایش را نمی شنید...  [گفتگوی مورچه و خدا] ❁ ادامه این داستان کوتاه در ادامه ...

خـــــدا ...

نوشته شده توسط:صابر اذعانی | ۲ دیدگاه
هـمـهـ را صدا زدم جز خدا هیچ کس جوابم را نداد جــز خــدا . . . [خــــــدای م...

خدای مهـــربان...

نوشته شده توسط:صابر اذعانی | ۷ دیدگاه
و من هنـــوز و تا همیشهـ بهـ همیـــن یکــــ آیهـ دلخوشم : ❁❁❁بندگانم را آگاـهـ کُن کهـ من بخشندـهـ ی مهربانــــم ! ❁❁❁   [خدای م...

بــاز باران...

نوشته شده توسط:صابر اذعانی | ۹ دیدگاه
、、 `、、ヽ、ヽ ヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽ``、、`、、ヽ、ヽ ヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽ``、、`、、ヽ、ヽ ヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽヽ、ヽ、ヽ、ヽ ヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽ ヽ、ヽ``、ヽ、ヽ、ヽ.`、ヽ、ヽ``、、`、、ヽ`、ヽ 、ヽ`、ヽ ╱◥████◣ │田│▓ ∩ │◥███◣ ╱◥◣ ◥████◣田∩田│ │╱◥█◣║∩∩∩ ║◥███◣ ││∩│ ▓ ║∩田│║▓田▓∩║ `、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽ``、、``、ヽヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ باز بـــاران با ترانهـ میخورد بر بام خانهـ...