همه ما با ارزشیم . . .

نوشته شده توسط:صابر اذعانی | ۱ دیدگاه
یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند یک اسکناس بیست دلاری را از جیبش بیرون آورد و پرسید : چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ دست همه حاضران بالا رفت . سخنران گفت : بسیار خوب ، من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی قبل از آن می خواهم کاری بکنم ....

حرف های یک دل ...

نوشته شده توسط:صابر اذعانی | ۲ دیدگاه

کاش لایق باشم ...

نوشته شده توسط:صابر اذعانی | ۰ دیدگاه
خدایا پنجرهای احساسم را باز گذاشته ام تا نسیم ملکوتیت را بر مشامم استشمام کنم کاش لایق مهمانیت در زیر بارش رحمت آسمان...

لحظه های خوشبختــــی!

نوشته شده توسط:صابر اذعانی | ۰ دیدگاه
•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.••*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*• لحظه ها را میگذراندم تا به خوشبختی برسم . . . غافل از آنکه خوشبختی   در همان لحظات بود که گذشتـــــــــــــ.... •.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.••*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*...

وَعدهـ لِباسِ گـَرمَتـــــــ مَرا ویران کرد!!!

نوشته شده توسط:صابر اذعانی | ۰ دیدگاه
پــــــادشاهی در زمســـــــــــــتان بــِ  یکـــــی از نگهــــبانان گُفـتــــــ :                                              سردت نیـستــــــ..؟؟ نگهـــبان گفتـــــ : عــــــادَتــــــــــ دارم !! گُفـتـــــ : میگــــویم بــرایتــــ  لِــباسـ گــَـــــــرم بیــــاورند !!                       ...

عشقم پدرم ...

نوشته شده توسط:صابر اذعانی | ۱ دیدگاه
دست . . . همیشه به معنای ِ آغوش نیست ، گاهی ؛ فقط امنیت است . . . فقط !! مثل « دست...

عشقم مادرم....

نوشته شده توسط:صابر اذعانی | ۳ دیدگاه
گفت : من مادرت هستم که بهشت در دستان من بود. گفتم : پس چرا الان زیر پای توست ؟ گفت : آن را زمین گذاشتم تا تو را در آغوش بگیرم.

دوستـــــــ یا دشــمن !

نوشته شده توسط:صابر اذعانی | ۳ دیدگاه
╔═══════════════ ೋღ❤ღೋ ═══════════════╗ ... به دشمنانتـــــ ـهزاران بار فرصتـــــ بدـهـ تا با تو دوستــــ شوند ... ... اما به دوستانتـــــ یکـ فرصتــــــ ـهم ندـهـ کهـ دشمنتـــــــ شوند ... ... زیرا دوستانتـــــــ جای عمیق زخمهای دلتـــ را دقیق می دانند ... ╚═══════════════ ೋღ❤ღೋ ════════════...

او قرن هاست که خداست ...

نوشته شده توسط:helma sadat | ۳ دیدگاه
هیچ وقت نگران فردایت نباش ... خدای دیروز و امروزت،خدای فردایت هم هست. ما اولین دفعه هست که تجربه بندگی داریم ولی ... او قرن هاست که خداست فرداهایتان خدایی باد ....

آب !!!

نوشته شده توسط:helma sadat | ۲ دیدگاه

کار !!!

نوشته شده توسط:helma sadat | ۱ دیدگاه
پسر کوچکی وارد داروخانه شد، کارتنی را به طرف تلفن هل داد.   بر روی کارتن رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد، وشروع کرد به گرفتن شماره ای هفت رقمی.

پرتغال

نوشته شده توسط:helma sadat | ۴ دیدگاه
فقیری سه عدد پرتغال خرید اولی رو پوســت کند خراب بود دومی رو هم پوس کند اونم خراب بود ...

راستگـــویی . . .

نوشته شده توسط:helma sadat | ۵ دیدگاه
پادشاه تصمیم گرفت پسرش را جای خود بنشاند، اما بر اساس قوانین کشور پادشاه می بایست متأهل باشه پدر دستور داد یکصد دختر زیبا جمع کنند . . . -----------------------------...

شرمندگـــی!!!

نوشته شده توسط:helma sadat | ۲ دیدگاه
فقط دعا کنید پدرم شهید بشه!!! خشکم زد گفتم آخه دخترم این چه د...

آدم های ساده را دوست دارم

نوشته شده توسط:صابر اذعانی | ۵ دیدگاه
آدم های ساده رو دوست دارم همان ها که بدی هیچ کس رو باور ندارند همان ها که برای همه لبخند دارند همان ها که همیشه هستند برای همه هستند.... آدم های ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعت ها تماشا کرد .... عمرشان کوتاه است...! بس که هر کسی از راه می رسد یا از انها سوءاستفاده میکند یا زمینشان میزند و ...