نوشته شده توسط:صابر اذعانی
| ۲۵ آبان ۱۳۹۳ - ۱۴:۰۰
|
۳
دیدگاه
[یابفرما به سرایم، یابفرما به سرآیم_صفحه شخصی صابر اذعانی] لایـک و نظر یادتون نره!!!
کاش جمعه، غروب نداشت.....
نوشته شده توسط:صابر اذعانی
| ۲۴ آبان ۱۳۹۳ - ۰۰:۲۸
|
۱
دیدگاه
جمعه ها را همه از بس که شمردم بی تو بغض خود را وسط سینه فشردم بی تو بس که هر جمعه غروب آمد و دلگیرم کرد دل به دریای غم و غصه سپردم بی تو 00-0 تا به این جا که به درد تو نخوردم آقا هیچ وقت از ته دل غصه نخوردم بی تو چاره ای کن، گره افتاده به کار دل من راهی از کار دلم پیش نبردم بی تو سال ها می شود ا...
نیـستیم...و بــاز نیستیـــــم!
نوشته شده توسط:صابر اذعانی
| ۲۳ آبان ۱۳۹۳ - ۰۰:۵۸
|
۱
دیدگاه
[نیستیم_و باز نیستیم_حسین پناهی_صفحه شخصی صابر اذع...
گاهی اشکـــ صدای خداست!!!
نوشته شده توسط:صابر اذعانی
| ۲۱ آبان ۱۳۹۳ - ۱۷:۳۷
|
۰
دیدگاه
[اشک صدای خداست_صفحه شخصی صابر ذعانی] اگر گاهی اوقات دلتان میگیرد و دوستـــــــــ دارید گریهـ کنید اما نمی دانید شما را چه شدـهـ …
بدانید خـــــــــــدا دلش برایتان تنگـــــ شده ، می خواهد صدایش کنید...
داستان کوتاه و آموزنده "مـــرد نابینا"
نوشته شده توسط:صابر اذعانی
| ۱۶ آبان ۱۳۹۳ - ۱۶:۳۶
|
۰
دیدگاه
مردی نابینا زیر درختی نشسته بود! پادشاهی نزد او آمد، ادای احترام کرد و گفت : قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟ پس از او نخست وزیر همین پادشاه نزد مرد نابینا آمد و بدون ادای احترام گفت: آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟ سپس مردی عادی نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید: احم...
دلتنگش هستی...
نوشته شده توسط:helma sadat
| ۱۴ آبان ۱۳۹۳ - ۱۲:۳۵
|
۰
دیدگاه
دلتنگ که باشی آدم دیگری میشوی خشن تر...عصبی تر...کلافه تر...تلخ تر و جالبتر اینکه با اطرافیان هم کاری نداری همه اش را نگه میداری و دقیقا سر کسی خالی میکنی که دلتنگش هستی...
تنهــــایــ ـ ــی ترجیح ماست!
نوشته شده توسط:صابر اذعانی
| ۱۲ آبان ۱۳۹۳ - ۰۳:۴۰
|
۰
دیدگاه
[تنهایی ترجیح ماست_صفحه شخصی صابر اذع...
مهمان حسیـــن...
نوشته شده توسط:helma sadat
| ۱۱ آبان ۱۳۹۳ - ۰۷:۲۴
|
۰
دیدگاه
برایتان اینگونه آرزو میکنم : آن زمان که در محشر خدا بگوید چه داشتی؟؟؟ حسین سر بلند کند و بگویــد : حساب شد!!! مهمان من استـــــــــ...
ღೋ هدیه ای ازطرفــــــ خــــدا ೋღ
نوشته شده توسط:صابر اذعانی
| ۲۷ مهر ۱۳۹۳ - ۱۱:۰۲
|
۲
دیدگاه
[هدیه ای ازطرف خدا_صفحه شخصی صابر اذع...
حکمت
نوشته شده توسط:helma sadat
| ۲۶ مهر ۱۳۹۳ - ۲۳:۲۶
|
۰
دیدگاه
روزی مرگ به سراغ مردی رفت و گفت : امروز آخرین روز توست !! مرد گفت : اما من آماده نیستم. مرگ: امروز اسم تو اولین نفر در لیست من است. مرد: خوب پس بیا بنشین تا قبل از رفتن با هم قهوه ای بخوریم.
(`’·.¸* بزرگـــ ترین اندوهـ آدمی * ¸.·’´)
نوشته شده توسط:صابر اذعانی
| ۱۸ مهر ۱۳۹۳ - ۱۱:۵۰
|
۲
دیدگاه
بزرگـــــترین اندوـهـ آدمی آنستـــــــــ کهـ : میـــــخواهد، اما نمیتوانـــد... و بهـ یـــاد می آورد روزی راکهـ میتوانستـــــــــــ امــا نمیخـواستــــــــــــ [بزرگترین اندوه...
مهربانی
نوشته شده توسط:helma sadat
| ۱۵ مهر ۱۳۹۳ - ۱۴:۳۵
|
۳
دیدگاه
آدمها، نعمت یا عبرت!
نوشته شده توسط:helma sadat
| ۱۴ مهر ۱۳۹۳ - ۱۷:۱۹
|
۰
دیدگاه
صداقت
نوشته شده توسط:helma sadat
| ۱۴ مهر ۱۳۹۳ - ۱۶:۲۰
|
۰
دیدگاه
لحظات رویایی
نوشته شده توسط:helma sadat
| ۱۴ مهر ۱۳۹۳ - ۱۶:۱۸
|
۰
دیدگاه
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است. چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد.