˙·٠•●♥بخوان عاشقانه های این دل را♥●•٠·˙
نوشته شده توسط:صابر اذعانی
| ۱۸ آذر ۱۳۹۴ - ۱۲:۵۷
|
هــــر شب مــــــرا با خـود میبری میبری به جایی که تاریک است و روشنایی آن تــ♥ـــویی هـرشب مــــرا به اوج میبری میرسیم به جایی که نگاهت همیشه آنجا بود ما یکی شده ایم با هــــم همیشگی شده عشـ♥قمان، بگو از احساست برای مــــن… همیشه میگویم تــــ♥ـــو تا ابد برایم یکی هستی ، یکی که عاشقانه دوستــش...
چقدر قلبت زیباست
نوشته شده توسط:صابر اذعانی
| ۱۵ آذر ۱۳۹۴ - ۲۰:۱۲
|
روزهای زندگی ام گرم میگذرد با توبه گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی
با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی
همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل
ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست
ای جان من ،مهربانی و م...
هر چه باشی دوستت دارم
نوشته شده توسط:صابر اذعانی
| ۱۵ آذر ۱۳۹۴ - ۱۹:۴۶
|
من این شب زنده داری را دوست دارم
من این پریشانی را دوست دارم
بغض آسمان دلتنگی را دوست دارم
گذشت و دلم عاشق شد بیشتر گذشت و دلم دیوانه ات شد من این دیوانگی را دوست دارم
چه بگویم از دلم ، چه بگویم از این روزها هر چه بگویم ، این تکرار لحظه های با تو بودن را دوست دارم
بی قرارم ، ساختم با دوری ات ، ن...
امشب دلم حضور مردانه می خواهد...
نوشته شده توسط:صابر اذعانی
| ۰۶ آذر ۱۳۹۴ - ۰۲:۴۲
|
امشب دلم حضور مردانه می خواهد... نه اینکه مرد باشد نه..... مردانه باشد حرفش... قولش... فکرش... نگاهش... قلبش و .... انقدر مردانه که بتوان تا بینهایت دنبا به او اعتماد کرد تکیه کرد......!
به شرطی که بدونم.....
نوشته شده توسط:صابر اذعانی
| ۰۴ آذر ۱۳۹۴ - ۲۳:۲۶
|
چرا خدا خواست که....
نوشته شده توسط:صابر اذعانی
| ۰۴ آذر ۱۳۹۴ - ۲۳:۲۵
|
بغض....
نوشته شده توسط:صابر اذعانی
| ۳۰ آبان ۱۳۹۴ - ۰۴:۲۲
|
کـمـی خـسـتــگـی در کــن....
نوشته شده توسط:صابر اذعانی
| ۳۰ آبان ۱۳۹۴ - ۰۳:۳۸
|
زنـدگــی انـگــار تـمــام صـبــرش را بـخـشـیـده اسـت بـه مـن هـرچــه مـن صـبــوری میکـنـم او بــا بـی صـبـری تـمــام هـول میزنــد بـــرای ضـربــه بـعــد .... ! کـمـی خـسـتــگـی در کــن ، لـعـنـتـــی ... خـیــالـت راحـت !!.... خـسـتـگــی مــن بـه ایـن زودی هــا دَر نـمـ...
" گرایش به خشنود ساختن همگان "
نوشته شده توسط:صابر اذعانی
| ۳۰ آبان ۱۳۹۴ - ۰۳:۳۳
|
من هیچ راه مطمئنی به سوی خوشبختی نمی شناسم.. اما.... راهی را می شناسم که به ناکامی منجر می شود... " گرایش به خشنود ساختن ه...
دیگر هیچ چیز مهم نیست.....
نوشته شده توسط:صابر اذعانی
| ۲۶ آبان ۱۳۹۴ - ۱۴:۱۳
|
این روزهــــایم به تظاهر می گذرد... تظاهر به بی تفاوتی، تظاهر به بی خیـــــالی، به شادی، به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست... اما . . . چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش"...
کسی برای با هم بودن...
نوشته شده توسط:صابر اذعانی
| ۲۶ آبان ۱۳۹۴ - ۱۴:۰۸
|
من برای تنها نبودن ،آدمهای زیادی دور و برم دارم آن چیزی که ندارم کسی" برای با هم بودن" است!!!
·٠•●♥تکلیفـــ♥●•٠·˙
نوشته شده توسط:صابر اذعانی
| ۲۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۶:۰۱
|
چه تکلیفِ سنگـــــینی است : ” بلا تکـــــلیفی ” وقتی که نـــــمیدانم …
دارمــــــت یا ندارمــــــــــت!
گنجینه زندگی من ...
نوشته شده توسط:صابر اذعانی
| ۱۵ آبان ۱۳۹۴ - ۱۹:۱۵
|
بهار و خزان ، به روز و شبان، سر خوشان توایم
ز صبح ازل ، به شام ابد ، عاشقان تو ایم
گنجینه ی زندگی من
این سینه ی پر محبت توست
از فقر ظاهریم دلگیر
این سینه گنجینه غم توست
پر کشم، به آسمان امید، در آرزوی وصال تو
چون کنم ، که دل کند روز و شب ، بهانه های خیا...
زندگی ...
نوشته شده توسط:صابر اذعانی
| ۱۴ آبان ۱۳۹۴ - ۱۵:۴۸
|
__ _زندگی رسم خوشایندی است_ _زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ _ _پرشی دارد اندازه عشق _ _زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود _ _زندگی جذبه دستی است که می چیند _ _زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است _ _زندگی بعد درخت است به چشم حشره _ _زندگی تجربه شب پره در تاریکی است...
ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ...
نوشته شده توسط:صابر اذعانی
| ۱۴ آبان ۱۳۹۴ - ۱۲:۱۳
|
ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ
ﮐﻮﭼﻪ ﺑﺎﻏﯽ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ
ﮐﻪ ﺩﺭﺁﻥ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﯾﻢ ﭘﯿﺪﺍﺳﺖ
ﺁﺳﻤﺎﻧﺶ ﺁﺑﯽ ﺍﺳﺖ
ﺟﻮﯼ ﺁﺑﯽ ﺟﺎﺭﯾﺴﺖ
ﻭ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﮐﻪ ﺩﺭﺁﻥ ﺁﻓﺘﺎﺑﯽ ﺍﺳﺖ
ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﮐﻮﺩﮎ ﻭ ﺩﻝ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﻫﻢ
ﺩﺳﺖ ﻫﺎ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﻫﻢ
ﭼﺸﻢ ﻫﺎ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﻏﻢ
ﻏﻨﭽﻪ ﺍﯼ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﺩ
ﺷﺎﺧﻪ ﺍﯼ ﻣﯽ ﺭﻗﺼﺪ
ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﮔﺬﺭ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺟﺎ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ
ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ
ﺧﺎﻃﺮﻩ ﯾﺎ ﺭﻭﯾﺎﺳﺖ
ﻫﺮ ﭼﻪ ﻫﺴﺖ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﻣﻦ ...