˙·٠•●♥بخوان عاشقانه های این دل را♥●•٠·˙

نوشته شده توسط:صابر اذعانی | ۰ دیدگاه
  هــــر شب مــــــرا با خـود میبری میبری به جایی که تاریک است و روشنایی آن تــ♥ـــویی هـرشب مــــرا به اوج میبری میرسیم به جایی که نگاهت همیشه آنجا بود ما یکی شده ایم با هــــم همیشگی شده عشـ♥قمان، بگو از احساست برای مــــن… همیشه میگویم تــــ♥ـــو تا ابد برایم یکی هستی ، یکی که عاشقانه دوستــش...

چقدر قلبت زیباست

نوشته شده توسط:صابر اذعانی | ۲ دیدگاه
  روزهای زندگی ام گرم میگذرد با توبه گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست ای جان من ،مهربانی و م...

هر چه باشی دوستت دارم

نوشته شده توسط:صابر اذعانی | ۰ دیدگاه
من این شب زنده داری را دوست دارم من این پریشانی را دوست دارم بغض آسمان دلتنگی را دوست دارم گذشت و دلم عاشق شد بیشتر گذشت و دلم دیوانه ات شد من این دیوانگی را دوست دارم چه بگویم از دلم ، چه بگویم از این روزها هر چه بگویم ، این تکرار لحظه های با تو بودن را دوست دارم بی قرارم ، ساختم با دوری ات ، ن...

امشب دلم حضور مردانه می خواهد...

نوشته شده توسط:صابر اذعانی | ۰ دیدگاه
امشب دلم حضور مردانه می خواهد... نه اینکه مرد باشد نه..... مردانه باشد حرفش... قولش... فکرش... نگاهش... قلبش و .... انقدر مردانه که بتوان تا بینهایت دنبا به او اعتماد کرد تکیه کرد......!

به شرطی که بدونم.....

نوشته شده توسط:صابر اذعانی | ۰ دیدگاه

چرا خدا خواست که....

نوشته شده توسط:صابر اذعانی | ۰ دیدگاه

بغض....

نوشته شده توسط:صابر اذعانی | ۲ دیدگاه

کـمـی خـسـتــگـی در کــن....

نوشته شده توسط:صابر اذعانی | ۰ دیدگاه
زنـدگــی انـگــار   تـمــام صـبــرش را بـخـشـیـده اسـت بـه مـن   هـرچــه مـن صـبــوری میکـنـم او بــا بـی صـبـری تـمــام   هـول میزنــد   بـــرای ضـربــه بـعــد .... !   کـمـی خـسـتــگـی در کــن ، لـعـنـتـــی ...   خـیــالـت راحـت !!....   خـسـتـگــی مــن   بـه ایـن زودی هــا دَر نـمـ...

" گرایش به خشنود ساختن همگان "

نوشته شده توسط:صابر اذعانی | ۰ دیدگاه
من هیچ راه مطمئنی به سوی خوشبختی نمی شناسم.. اما.... راهی را می شناسم که به ناکامی منجر می شود... " گرایش به خشنود ساختن ه...

دیگر هیچ چیز مهم نیست.....

نوشته شده توسط:صابر اذعانی | ۱ دیدگاه
این روزهــــایم به تظاهر می گذرد... تظاهر به بی تفاوتی، تظاهر به بی خیـــــالی، به شادی، به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست... اما . . . چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش"...

کسی برای با هم بودن...

نوشته شده توسط:صابر اذعانی | ۰ دیدگاه
من برای تنها نبودن ،آدمهای زیادی دور و برم دارم     آن چیزی که ندارم     کسی" برای با هم بودن" است!!!

·٠•●♥تکلیفـــ♥●•٠·˙

نوشته شده توسط:صابر اذعانی | ۰ دیدگاه
  چه تکلیفِ سنگـــــینی است : ” بلا تکـــــلیفی ” وقتی که نـــــمیدانم … دارمــــــت یا ندارمــــــــــت!

گنجینه زندگی من ...

نوشته شده توسط:صابر اذعانی | ۲ دیدگاه
  بهار و خزان ، به روز و شبان،  سر خوشان توایم   ز صبح ازل ، به شام ابد ،  عاشقان تو ایم   گنجینه ی زندگی من   این سینه ی پر محبت توست   از فقر ظاهریم دلگیر   این سینه گنجینه غم توست   پر کشم، به آسمان امید، در آرزوی وصال تو   چون کنم ، که دل کند روز و شب ، بهانه های خیا...

زندگی ...

نوشته شده توسط:صابر اذعانی | ۰ دیدگاه
  __ _زندگی رسم خوشایندی است_   _زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ _ _پرشی دارد اندازه عشق _ _زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود _ _زندگی جذبه دستی است که می چیند _ _زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است _ _زندگی بعد درخت است به چشم حشره _ _زندگی تجربه شب پره در تاریکی است...

ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ...

نوشته شده توسط:صابر اذعانی | ۱ دیدگاه
ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﮐﻮﭼﻪ ﺑﺎﻏﯽ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭﺁﻥ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﯾﻢ ﭘﯿﺪﺍﺳﺖ ﺁﺳﻤﺎﻧﺶ ﺁﺑﯽ ﺍﺳﺖ ﺟﻮﯼ ﺁﺑﯽ ﺟﺎﺭﯾﺴﺖ ﻭ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﮐﻪ ﺩﺭﺁﻥ ﺁﻓﺘﺎﺑﯽ ﺍﺳﺖ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﮐﻮﺩﮎ ﻭ ﺩﻝ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺩﺳﺖ ﻫﺎ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﻫﻢ ﭼﺸﻢ ﻫﺎ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﻏﻢ ﻏﻨﭽﻪ ﺍﯼ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﺩ ﺷﺎﺧﻪ ﺍﯼ ﻣﯽ ﺭﻗﺼﺪ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﮔﺬﺭ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺟﺎ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﯾﺎ ﺭﻭﯾﺎﺳﺖ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻫﺴﺖ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﻣﻦ ...